شنبه, اردیبهشت 27, 1404
  • ورود
اس ام اسلر
  • اس ام اسلر
  • عاشقانه
  • بازار
  • آهنگ
  • دانلود
  • خنده دار
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
اس ام اسلر
  • اس ام اسلر
  • عاشقانه
  • بازار
  • آهنگ
  • دانلود
  • خنده دار
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
اس ام اسلر
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

چند داستان کوتاه از بزرگی و منش امام رضا (ع)

اس ام اس جدید توسط اس ام اس جدید
نوامبر 23, 2018
در آموزنده, داستان
زمان مطالعه: 13 دقیقه
0 0
0

خانه » داستان » آموزنده » چند داستان کوتاه از بزرگی و منش امام رضا (ع)

چند داستان کوتاه از بزرگی و منش امام رضا (ع)

چند داستان کوتاه از بزرگی و منش امام رضا (ع)

…::: برای خواندن چند داستان کوتاه از بزرگی امام رضا (ع) به ادامه ملب مراجعه فرمایید :::…

نشانه موى پیامبر(ص)

مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسید. جعبه‏اى نقره‏اى رنگ به امام داد و گفت :

«آقا! هدیه‏اى برایتان آورده‏ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبر اکرم(ص) است. که از اجدادم به من رسیده است». امام رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهاى پیامبر است».

مرد با تعجب و کمى دلخورى به امام نگاه کرد و چیزى نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موى پیامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

میهمان دوستى امام(ع)

راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع)

مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید».

امام رضا(ع) فرمودند: «خوش آمدى!»

ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بى‏پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم».

امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده‏اى میهمان دوست هسیتم».

در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعله‏اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده‏ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمى‏انداختم».

امام در حالى که با تکه پارچه‏اى، روغن را از دستش پاک مى‏کرد، فرمودند: ما خانواده‏اى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

شربت گوارا

راوى: ابو هاشم جعفرى

به سخنان امام گوش مى‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مى‏کرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمى آب بیاورید !»

خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.

نه! نمى‏شد. اصلا نمى‏توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگى‏ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهره‏ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمى آرد و شکر و آب بیاورید.»

وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمى‏دانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.

ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگى‏ات را از بین مى‏برد.

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

آخرین طواف

راوى: موفق (یکى از خادمان امام رضا(ع))

حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفرى بود که همراه با امام رضا(ع) به زیارت خانه خدا مى‏رفتیم. خوب به یاد دارم…

حضرت جواد را روى شانه‏ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مى‏کردیم. در یکى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجر الاسود» بایستیم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج مى‏زد. به زحمت امام رضا(ع) را پیدا کردم و هرچه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.

ـ «پسرم! چرا با ما نمى‏آیى؟»

«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مى‏آیم»

«بگو پسرم!»

پدر! آیا مرا دوست دارید؟»

«البته پسرم»

«اگر سؤال دیگرى بپرسم، جواب مى‏دهید؟»

«حتما پسرم»

«پدر!… چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».

سکوت سنگینى بر لب‏هاى امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و… .

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

سؤالى که فراموش کرده بودیم

راوى: اسماعیل بن مهران

من و «و احمد بزنطى» در ده صریا در مورد سن امام رضا(ع) صحبت مى‏کردیم. از احمد خواستیم که وقتى به حضور امام رسیدیم، یادآورى کند که سن امام را از خودشان بپرسیم.

روزى توفیق دیدار امام، نصیبمان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلى فراموش کرده بودیم، اما به محض این که احمد را دید، پرسید:

«احمد!.. چند سال دارى؟»

ـسى و نه سال.

امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

گلیم کهنه اتاق

راوى: نعمان بن سعد

کنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من کردند و فرمودند:

«نعمان!… سال ها بعد، یکى از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده‏اى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم على».

حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !… اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا(ع) را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت کنم».

به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید مى‏کرد.

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

کوه و دیگ

راوى: اباصلت هروى

همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «ده سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهى به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».

امام رضا(ع) پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا کردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقدارى از خاک را گود کرده بود و چشمه‏اى ظاهرشده بود.

وارد «سناباد» شدیم. کوهى نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ‏هاى سنگى مى‏ساختند. امام به تخته سنگى از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:

«خدایا!… غذاهایى را که مردم با دیگ‏هاى این کوه مى‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»

فکر مى‏کنم خدا به برکت دعاى امام، به کوه، نظر خاصى کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ‏هایى بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.

روز بعد، پس از کمى استراحت، امام رضا(ع) به طرف محلى که «هارون» ـ پدر مأمون – در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتى جار زدند که امام مى‏خواهد قبر هارون را زیارت کند، اما امام با یک حرکت ساده نقشه‏هاى مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطى در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند :

ـ این جا قبر من خواهد شد… شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد … و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد.

بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده‏اى طولانى، چیزهایى را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

صحبت گنجشک با امام (ع)

راوى: سلیمان (یکى از اصحاب امام رضا(ع))

امام رضا(ع) در بیرون شهر، باغى داشتند. گاه‏گاهى براى استراحت به باغ مى‏رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته مى‏شد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش مى‏رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزى مى‏گفت.

امام علیه السلام حرکت کردند و رو به من فرمودند: «ـ سلیمان!… این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمى به جوجه‏هایش حمله کرده است. زودباش به آن‏ها کمک کن!. ..

با شنیدن حرف امام ـ در حالى که تعجب کرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله‏هاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرت شوم…

با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه مى‏گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آیا این کافى نیست؟!»

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

برچسب ها: داستام خوش برخوردی امام رضاداستانداستان آموزندهداستان ارزش بالا امام رضاداستان امام رضاداستان امام هشتمداستان عبرت آموزداستان مردانگی امام رضا

مرتبط نوشته ها

اس ام اس عاشقانه جدید

اس ام اس عاشقانه جدید

آگوست 19, 2021
اس ام اس جدید عاشقانه 1400

اس ام اس و پیامک عاشقانه جدید

آوریل 14, 2021
جوک جدید 99

اس ام اس خنده دار جدید | اس ام اسلر

آگوست 14, 2020
جوک طنز و خنده دار جدید

اس ام اس طنز و خنده دار جدید – اس ام اسلر

فوریه 1, 2020
جوک متفرقه

جوک متفرقه

فوریه 1, 2020
جوک طنز و خنده دار جدید

اس ام اس طنز جدید

دسامبر 13, 2019
نوشته‌ی بعدی

اس ام اس جدید فازبالا و سنگین بهمن 92

جدیدترین مدل سرویس طلای عروس

لطفاَ برای وارد شدن به گفتگو وارد شوید

آخرین پست ها

قیمت خرید ضایعات برنج شیرالات در کافه ضایعات

قیمت خرید ضایعات برنج شیرالات در کافه ضایعات

می 7, 2025
معرفی 3 ربات دانلود هایلایت اینستاگرام (آموزش قدم به قدم)

معرفی 3 ربات دانلود هایلایت اینستاگرام (آموزش قدم به قدم)

ژانویه 19, 2025
پنل شماره مجازی برای همه کشورها: خدمات بین‌المللی و راهنمای استفاده

پنل شماره مجازی برای همه کشورها: خدمات بین‌المللی و راهنمای استفاده

ژانویه 14, 2025
شماره ضایعاتی در کرج با تسویه نقدی

شماره ضایعاتی در کرج با تسویه نقدی

دسامبر 26, 2024

اس ام اسلر در سال 92 کار خودشو در زمینه اس ام اس و فان شروع کرده و امیدارم لحضات خوشی رو با اس ام اسلر بگذرونین.

تبلیغات متنی سئو کار تضمینی

دستگاه برش دیوار

طلا گشت

عجم گشت

ساختمان سلامت

هاریکا ایده

اخبار روز ایران

دکتر هاریکا

کانال خبری زنجان

سئو تضمینی سایت

دانلود بازی کانتر برای اندروید

بنگاه ضایعات

طراحی سایت در اردبیل

سئو سایت در اردبیل

خریدار ضایعات در تهران

بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • اس ام اسلر
  • عاشقانه
  • بازار
  • آهنگ
  • دانلود
  • خنده دار

خوش آمدید!

وارد ناحیه کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای بازنشانی رمز عبور خود وارد کنید.

ورود به سیستم