شعر در مورد حضرت عباس | ۱۰۰+ شعر در مورد شهادت حضرت عباس و
تاسوعا
سایت اس ام اسلر درباره اس ام اس عاشقانه در این نوشته از سایت اس ام اسلر تعداد ۱۰۰ شعر در مورد حضرت عباس کوتاه و بلند را برای شما عزیزان درج نموده ایم.
ممکن است که با توجه به فرا رسیدن ایام تاسوعا و عاشورای حسینی دنبال شعر با این موضوع باشید.
یا ایانکه قصد داشته باشید به عنوان استوری و کپشن از شعر در مورد حضرت عباس استفاده نمایید.
لذا مجموعه کاملی را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم که امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد.
در ادامه با ما همراه باشید….
شعر در مورد حضرت عباس | ۱۰۰+ شعر در مورد شهادت حضرت عباس و تاسوعا
از فضل خودت شبی زبانم دادیساقی شدی و طبع روانم دادیگفتم که چه باید بنویسم از عشقدستان بریده را نشانم دادی
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
برای باغبان یاس آفریدندعلی را أشجع الناس آفریدندوفا داری و مردی و شجاعتیکی کردند و عباس آفریدند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساختآیینه دار او بود ، آیینه چید عباساز نسل پختگان بود، خامی نکرد، باریچون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
اگر عباس ماه هاشمین است
هنر جوی امیرالمومنین است
اگر اسطوره ی فخر و ادب شد
چو مامش حضرت ام البنین است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عباس تو سر لشکر گردان یمینی
هم فخر سمایی و هم شاه زمینی
هرجا ادبت وصف شود خلق بگویند
الحق ثمری ز حیدر و ام بنینی
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
روزی اگر احساس نمودی پر شینیگه مست ابوالفضل و گهی مست حسینیبر خاک بزن بوسه نما سرمه چشمتشکرانه بده زائر بین الحرمینی
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
پیراهنی از زخم، به تن دوخته است
این رسم، ز حضرت غم آموخته است
ای سـرو تمــاشاییِ ایــمان، عبـاس!
دل، شعله به شعله، در غمت سوخته است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ضریح تو داره عطر گل یاس
نوازش های دستت میشه احساس
کی میدونه آقا پر میشه شاید
شبا سقا خونه ات با مشک عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
امــام صابــران بـودم، خمیدم
جدا از شاخه شد یـاس امیدم
چو دست از جسم عباسم جدا شد
سـر خود را به نوک نیزه دید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
تو احساس مرا دریاب ای رودلبم را تر نکن از آب ای رودتو که دستی نداری تا بیفتدبه سوی خیمهها بشتاب ای رود
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
علـــم را بـــر زمــیــــن بگـــذارم، اما…تـــو را دســـت خـــدا بســپارم، اما…به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشــق!کـــه دســـت از دیـــدنت بردارم، اما…
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
برادر با برادر دست میدادبرای بار آخر دست میدادچه احساس قشنگی ظهر آن روزبه عباس دلاور دست میداد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
می من! بادهٔ من! مستی من!فدای تو تمام هستی مندل چشم انتظار کودکان رامبادا بشکند بی دستی من
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
به آن گلهای پرپر بوسه میزدبه روی سینه با هر بوسه، میزدبه قرآن؟ نه، برادر داشت انگاربه دستان برادر بوسه میزد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
به چشمش تیر بود اما نگاهش…چه رازی داشت با مولا نگاهش؟بدون دست میگیرد در آغوشتمام خیمهها را با نگاهش
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دل تـو تشنه و بیتاب میرفتبه لبیک «عمو بشتاب» میرفتتو دست رود را رد کردی آن روزاگــر نــه آبـــروی آب مــیرفــــت
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
امــام عـشـق را مــاه مـنـیریوفــاداران عـالــم را امـــیــــریدو دستت گرچه افتادند بر خاکبه خاک افتادگان را دست گیری
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
به شوق آسمان یا کاشف الکرب
پرم از ناگهان یا کاشف الکرب
به دستانت قسم امشب دلم را
به سوی خود بخوان یا کاشف الکرب
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روان دردمند آمده بود
گویند که از هیبت دریای دلت
آن روز زبان آب ، بند آمده بود
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ذکر دل و جان عاشقان، مردی توست
ورد لب مردان جهان، مردی توست
تاریخ عطشناک ، دل شیعه هنور
سیراب شریعه جوانمردی توست
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
من از تو شرم دارم دست خود را
تو دادی هم دل و هم دست خود را
علم از دست تو افتاد اما
علم کرده به عالم دست خود را
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عطش را با نگاه آورده بودندولی سرشار آه آورده بودندتـمـام کودکان تشنه آن روزبه دست تو پناه آورده بودند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
کسی جز دست تو آب آورش نیستکسی سقّـای باغ پرپرش نیستدریــغ از او چــرا کــردنــد آن قــــوممگر این آب، مهر مادرش نیست؟
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
من از تو شرم دارم دستِ خود راتو دادی هم دل و هم دستِ خود راعــلــم از دســت تــو افـتـاد امـاعلــم کــردی به عالم دستِ خود را
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
او غربت آفتاب را حس می کرد
در حادثه التهاب را حس می کرد
بی تابی کودکانش آتش می زد
وقتی خنکای آب را حس می کرد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ساقی! برخیز و هفت تکبیر بزن!طرحی نو در پهنهی تقدیر بزن!دستان بریدهی تو شمشیر خداشمشیر بزن! ساقی! شمشیر بزن!
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عشاق که در آینه لبخند زدنداین آینهی شکسته را بند زدندشیدایی آواز بریدهی مرابا دست بریدهی تو پیوند زدند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
از کوثر عشق آب زلالت دادندسرمستی ناب و بیزوالت دادندای مشک به دوش خیمههای گل و نوردستت که بریده شد، دو بالت دادند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
در هرم عطش اگرچه بیتاب شدیمچشمه چشمه پیش رخت آب شدیمای ساقی عشق! از ازل تا به ابداز مشک تو و اشک تو سیراب شدیم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
این سوی منم؛ مات تو در خیمهی آبآن سوی تویی؛ آینهای در مهتاببا ما تا رود العطش راه بیا!ای دست بریده عاشقان را دریاب!
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
روشنگر و مهتاب شبی یا عباس
بر رقیه تو ذکر لبی یا عباس
خواهم که تو را خلاصه توصیف کنم
دلگرمی و عشق زینبی یا عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
جنگاوری عباس است چون پهلوان دلاور
شمشیر می زند او با عشق یار کوثر
عباس چشمی او گشته شهیر و معروف
چون که بود همیشه شاگرد رزم حیدر
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دشمن آل حسین ، ز سرسپاه می ترسید
از رجز خوانی عباس ، به خود می لرزید
وقتی ارباب حسین به علتی محزون بود
با نگاهی به ابالفضل چه زود می خندید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
آب در حسرت آن است ببوسد لب او
ورنه عباس نبود تشنه و شرمنده او
آب از خجلت خود تا به ابد گریه کند
باورش کن! ببین چشمه بگرید سرکوه
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
آن نخل به خون تپیده را می بوسید
آن مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید کنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بریده را می بوسید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
تاریخ زمین پر از غم و احساس است
در راه بشر وسوسه ای خنّاس است
« اما به خدا هنوز من معتقدم »
آب است که سخت تشنه ی عباس است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
در سینه ی ما نیست به جز درد، عمو!
افتاده فرات دست نامرد، عمو!
سوزاند عطش گلوی ما را اما
ما آب نخواستیم، برگرد عمو!
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای عطر گل یاس دلم را دریاب
ای منبع احساس دلم را دریاب
من تشنه یک قطره محبت هستم
یا حضرت عباس! دلم را دریاب
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
جانبازی بی شماره یعنی عباس
سجاده پر ستاره یعنی عباس
بر دفتر سبز عشق پایانی نیست
معشوق هزار باره یعنی عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
چقَدَر خوب که غارتگر ِ دلها شدهای
حیدری زاده، پسر خواندهی زهرا شدهای
حضرتِ ماه که خورشید پناهنده یِ توست
کاشف الکَربِ ولی الَهِ عُظما شدهای
قمر ِهاشمیان، سَروِ ِکَلابی هایی
اَلحق عباس، سزاوار ِ تماشا شدهای
ضرباتی که به صِفّین زدی محشر کرد
الگوی مشق ِ نبردِ نَخَعی ها شدهای
حافظ عصمتِ ناموس ِخدایت کردند
همه ی دلخوشیِ زینبِ کبری شدهای
کمترین معجزه ی چشم ِ تو سلمان سازی ست
حیفِ تو نیست بگوئیم مسیحا شدهای؟!
دست بر قبضه مَبَر جنگ به تأخیر افتد
مشک کافی ست که تو حضرت سقّا شدهای
لشکر از هیبتِ عباسیِ تو ریخت به هم
دل به دریا زده و حسرتِ دریا شدهای
روی قولِ تو رقیه چه حسابی وا کرد
ذکر ِ آرامش ِ اصغر شبِ لالا شده ای
زخم ِ شرمندگی اهلِ حرم با تو چه کرد
که زمینگیر ترین ساقیِ دنیا شدهای
هیچ کس فکر نمیکرد زمینت بزنند
بَد زمین خورده ولی بر سر ِ نِی پا شدهای
چقدر کم شدهای! حجم ِ تنت را بُردند
زیر ِ پا سخت در این معرکه پیدا شدهای
ای گُل ِ اُمِّ بنین این چه شکوفا شدنی ست؟!
علقمه گُل شده از بسکه ز هم وا شدهای
حرمله چَشم ِ تو را از حَدَقه بیرون ریخت
خار ِ چَشم ِ همه ی تنگ نظرها شدهای
شیر شد ریخت سر ِشانه سرت را ز عمود
دید وقتی که تو بی دستی و تنها شدهای
آب گشتی و نشد تا به حصیرت ببرند
ای که در کوچکیِ قبر معمّا شدهای
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
کس پیش تو دم ز زور و بازو نزند
کو آنکه برابر تو زانو نزند؟
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری
دریا که به رودخانه ها رو نزند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش
خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش
فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را
عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش
مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس
مِنّتِ خادمی ِ محضر ِ ارباب بکش
دست در رود ببر، آب رویِ آب بریز
باز سقایی ِ خود را به رُخ ِ آب بکش
بین ِ بیداری و رویا، به سر ِ انگشتت
قطرهای رویِ لبِ کودکِ در خواب بکش
تو نگفته همه یِ حرف مرا می دانی
سحری پایِ مرا نیز به سرداب بکش
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
با نام ابالفضل گرفتار حسینیم
او کرده صدا گرمی ِ بازار حسینیم
از مادر ِ او هرچه که گفتیم گرفتیم
از اُمّ بنین است عزادار حسینیم
عباس مدد کرد در این خانه بمانیم
عباس شفا داد که بیمار حسینیم
او بابِ حسین است عجب باب وسیعی
او راه به ما داد که دربار حسینیم
از اوست حرارت به دل و اشک به چشمی
او جرأتمان داده خریدار حسینیم
او خرجی ره داده به پابوس رسیدیم
او خواست ببینیم که زوار حسینیم
در روز نهم حاجت یکساله بگیریم
از نفسْ تُهی و همه سرشار ِِحسینیم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
فردای قیامت که گرفتار ترینیم
وحشت زده و بی کس و بی یار ترینیم
آنقدر طرفدار من و توست ابالفضل
انگار نه انگار گنهکار ترینیم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
بین شک کردگان اگر انداخت
چهره در چهره ی قمر انداخت
سلسله کوهِ هاشمی شد چون
دست در بازوی پدر انداخت
زلف را ریخت روی شانه ی باد
باد را بین درد سر انداخت
اکثر دشمنان خود را او
نه که با تیغ ، با نظر انداخت
ازکمانی که داشت از دستش
مژه اش تیر بیشتر انداخت
یکی از ترس او سپر برداشت
یکی از هیبتش سپر انداخت
آمد عباس نصف لشگر را
از تکاپو همین خبر انداخت
ظهر فهمید طعم مُردن را
هر کسی را که در سحر انداخت
شیر را کرد شیر ِدر کاسه
تا بنوشد در او شکر انداخت
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
روی اسبِ سرکش امواج زین انداخته
آنکه روی آب را هم بر زمین انداخته
رود انگشتیست جاری که ابالفضل جوان
پا به دریا برده و بر او نگین انداخته
رود دریای خروشانی شده در پای مرد
مثل ماهی که به زحمت پوستین انداخته
آن ابالفضلی که نَفْسَش هم یقیناً سرکش است
آنچنان نَفْس قوی را اینچنین انداخته
طاق ابرویی که زیر گیسویش کرده کمین
تیر بر قلب سپاه در کمین انداخته
تو رگِ غیرت بخوانش من کلید قفل ها
قل هواللهی که بر روی جبین انداخته
در همین نقطه فقط کوهی به کوهی میرسد
روی پیشانیش آن وقتی که چین انداخته
وسعت دیدش وسیع است و به جنگ یک سپاه
اولین را کشته روی آخرین انداخته
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دستی که طرح چشم تورا مست میکشید
صد آسمان ستاره از آن دست میکشید
بُرد بلند شرقی پیشانی ات به روز
خورشید را به کوچه ی بن بست میکشید
دست هزار عاطفه در کارگاه عشق
هر جلوه را به نام تو در بست میکشید
عاشق ترین، قشنگ ترین ، با وفاترین
انگار هر چه در خور عشق است میکشید
اما کنار علقمه دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی دست میکشید
مشک پر آب چشم مرا ، ریخت بر زمین
تیری که خصم خونی بد مست میکشید
خون میگرفت صورت عباس و او هنوز
شرمنده کز برادر خود دست میکشید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ابروی هلالی ات قمر، تیغ برنده است
این ناوک مژگان چه بلاخیزوکشنده است!
مجنون شدنم قصه ی پرپیچ وخمی داشت
آشفتگی زلف تو دیوانه کننده است
عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
این اشک قیامت برسد؛برگ برنده است
انگارعلی آمده درعلقمه ،احسنت
جنگاوری ات مثل پدر خیره کننده است
باید به شما رو بزنم ، درد شناسی اید
سوگند به مردیت،غرورم شکننده است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
سخت است بی تو بودن در جستجوی دریا
ای بی نیازِ از آب ای آرزوی دریا
تا ریخت موج بوسه بر ساحل دو دستت
یک لحظه توی خانه پیچید بوی دریا
امروز از لب تو سیراب شد حسینت
یک روز هم می آیی با مشک سوی دریا
دستت به شط تشنه آن روز اگر نمیخورد
می رفت تا قیامت هی آبروی دریا
بر دوش تو رقیه آرام آرمیده
مثل شقایقی که خوابیده روی دریا
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
منم محتاج باران عطایت
سر و جانم فدای چشم هایت
علمدار سپاه کربلایی
گل ام البنین جانم فدایت
شب میلادت ای ساقیّ حیدر
منم محتاج یک لحظه دعایت
همه هستی فدای لحظه های
لالایی خواندن مادر برایت
براتی را تصدّق کن بیایم
به پابوس حریم کربلایت
نمی دانی چگونه مرغ روحم
شده مجنون ایوان طلایت؟
دو دست ناز تو در روز محشر
خدا داند بُود ما را کفایت
بیا یاابن الحسن در ماه شعبان
میان هر دو چشمم خاک پایت
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
هر که از قافله فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهواره سقا مانده
زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد
با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد
از در خانه او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز
ماه ذیالحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد
در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت!
این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت
علی اکبر به ثنا گویی او می آید:
چقدر منبر کعبه به عمو می آید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
جانبازی بیشماره یعنی عباس
سجاده پُرستاره یعنی عباس
بر دفترِ سبز عشق پایانی نیست
معشوق هزارباره یعنی عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
شاه قامت قیامتی داریم
دلبر با ابهتی داریم
کاسه لیس جناب عباسیم
وه چه رزق و لیاقتی داریم
نسل در نسلمان ابالفضلی است
درِ این خانه قدمتی داریم
قسمت کار ما گره نشود
یاور با محبتی داریم
ورد لب هایمان ابالفضل است
هر زمانی که حاجتی داریم
آرزوی بهشت را نکنیم
زیر این خیمه جنتی داریم
وسط روضه های تاسوعا
آرزوی شهادتی داریم
تا که دست بریده یاور ماست
انتظار قیامتی داریم
خاک سرداب علقمه نشدیم
ز همین ما شکایتی داریم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عباس ، رخ تو مه نوخاسته شد
از جلوه تو، رونق مه کاسته شد
از پرده درآمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای عطر گل یاس! دلم را دریاب!
ای منبع احساس دلم را دریاب
من تشنه یک قطره محبت هستم
یا حضرت عباس! دلم را دریاب
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای عشق زلال، روح دریا عباس
زیبایی محض،ای دلارا عباس
الحق که به تو نام قمرمی آید!
ای ماه ترین عموی دنیا عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست
با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست
مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا
یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا
می مرا از خود جدا کرده به مستی می برد
می مرا هوشیار کرده سوی هستی می برد
می که می نوشم لبانم سرخ و می گونی شود
عاشق لیلای رخسارش چه مجنونی شود
تا که مستم از نگاه او مسلمانی کجاست ؟
چشم او شاعر شده عمان سامانی کجاست ؟
سجده باید کرد بر تولیت چشمان او
تکیه کرده آسمان بر قامت دستان او
جنگ صفین است و با جان رقص شمشیرش ببین
ای صد و ده بیشتر دست علم گیرش ببین
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای آن که ز ادراک تو ایمان متصوّر
از پنجه ی لا حولِ تو… طوفان متصوّر
با غرّش تان گشت قیامت متبادر
در علقمه دریای خروشان متصوّر
نام تو نموده ست جهان را مُترنّم
سقّایی و با یاد تو باران متصوّر
«غیرت» رگ جوشیده ی در گردن یار است
تنها به مقام تو شود آن متصوّر
دستان تو آیات بریده ست اباالفضل!
گشته ست چنان سوره ی «رحمان» متصوّر
نام تو کلیدِ ادب و روح نجابت
در پرسش تاریخ، کما کان متصوّر
در شرح تو و دست تو عالم متحیّر
ایثار تو در یاد شهیدان متصوّر
مشک و عَلَم و منصبِ سقّایی ات عباس
در ذهن تو فریاد عمو جان متصوّر
بیچاره فراتی که به کامش نرسیده ست
هستی تو در آن ذهن پریشان متصوّر
تو غرّش پنهان علی در عَرَصاتی
در پنجه ی ایمان تو طوفان متصوّر
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کندخلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلشاوست دائم با دل من آشنایی می کند
تا بگیرد دست هر کس ناتوان است در جهاندست هایش از بدن میل جدایی می کند
هر که سوگندش دهد بر مادرش ام البنینبا نگاهی روزی اش را کربلایی می کند
قبله ی اصحاب ممتاز حسین ابروی اوستبر قلوب عاشقان فرمانروایی می کند
هر که خواهد حاجتی مردانه از باب حسیناین اباالفضل است بر او خوش عطایی می کند
بی نیاز از هر دو عالم می شود بر حق قسمهر که بر درگاه این آقا گدایی می کند
آن چنان جا در دل زهرای اطهر کرده استفاطمه در ماتمش صاحب عزایی می کند
چشم او با تیر لب وا کرد و گفت از غصه اشقطره قطره خون او قصه سرایی می کند
چشم من شرمنده ی لب های خشک اصغر استمادرش همراه لالایی دعایی می کند
دست دادم، چشم دادم، تا رسانم آب رالیک این مشک است با من بی وفایی می کند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
جمال حق ز سر تا پاست عباسبه یکتائی قسم یکتاست عباس
اگرچه زاده ِ ام البنین استو لیکن مادرش زهراست عباس
علم در دست، مشک آب بر دوشکه هم سردار هم سقاست عباس
بنازم غیرت عشق و وفا راکه عطشان بر لب دریاست عباس
هنوز از تشنه کامان شرمگین استاز آن در علقمه تنهاست عباس
نه در دنیا بود باب الحوائجشفیع خلق در عقبا ست عباس
چه باک از شعله های خشم دوزخکه در محشر پناه ماست عباس
شفیعان چون به محشر روی آرندبریده دست او همراه دارند
خدا داند که از روز ولادتامام خویش را می خواست عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در عطش شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربم غرق خواب شد
شد نالهام مکمل گفتار عمهام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ، بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت این سان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجههای ستم پر شتاب شد
بیمعجرم ولی ز همه رو گرفتهام
خون لختههای روی سر من حجاب شد
از ما شکست حرمت و از تو لبِ کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
با نام ابالفضل گرفتار حسینیم
او کرده صدا گرمی ِ بازار حسینیم
از مادر ِ او هرچه که گفتیم گرفتیم
از اُمّ بنین است عزادار حسینیم
عباس مدد کرد در این خانه بمانیم
عباس شفا داد که بیمار حسینیم
او بابِ حسین است عجب باب وسیعی
او راه به ما داد که دربار حسینیم
از اوست حرارت به دل و اشک به چشمی
او جرأتمان داده خریدار حسینیم
او خرجی ره داده به پابوس رسیدیم
او خواست ببینیم که زوار حسینیم
در روز نهم حاجت یکساله بگیریم
از نفسْ تُهی و همه سرشار ِِحسینیم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من دید در آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من آنگه میرم
وصل شد حال قیامم به عمودی به سجود
بی رکوع ماند نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوی خیمه اصغر مبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
هزار بار اگر افتد به خاک پای تو دستم
هنوز از تو و از هدیه کم تو خجل هستم
به ساقی و می و جام و بهشت و حور چه حاجت
که من زصبح ولادت به یاد چشم تو مستم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
افتاد اگر چه دست عباس
هرگز نبود شکست عباس
از پرچم کربلا بلند است
آوازه ضرب شصت عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای زصهبای حسینی سرمست
دستگیر همه عالم بی دست
بشریت به تو گوید تحسین
آفرین ای پسر ام بنین
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
منم یک عمر پابست ابوالفضل
اسیر دیده مست ابوالفضل
بود کار دل من با ابوالفضل
نوشته روی قلبم یا ابوالفضل
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
شب آیینه داران را سپیده
حسین ابن علی را نور دیده
تمام عمر را یا ایهاالناس
تپش های دلم می گوید عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
تو شیر شاه مردانی اباالفضلدر عالم میرو سلطانی اباالفضلمیون آسمون قلب زینبتو شمس و ماه تابانی اباالفضل
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
چشمم از اشک پر و مشک من از آب، تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است
به روی اسب، قیامم به روی خاک، سجود
این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عقل گفتش تشنه کامی، نوش کن
عشق گفتش بحر غیرت جوش کن
آب گفتش بر صفای من نگر
قلب گفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش کف آبی بنوش
عاطفت گفتش که چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاک
رستگی گفتش که از مردن چه باک؟
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دل من فدای دو دست ابوالفضل
به قربان چشمان مست ابوالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل ناز شصت ابوالفضل
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
گر چه بی دستم ولی من دستگیر دست هایم
نام من عباس و مفتاح در باب الشفایم
مادرم قنداقه ام را دور بیرق تاب داده
من ابوالفضلم دوای درد های بی دوایم
(داروی درد تمام درد های بی دوایم)
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
علت رحلت ارباب کهنسال اینجاست
پی گودال مگردید که گودال اینجاست
علقمه منطق تاریخ به هم می ریزد
روضه ی خنجر و گودال از امسال اینجاست
کودکان در پی همبازی خود می گردند
برسانید خبر ساقی اطفال اینجاست
ضربه بر فرق عمو منشاء تاریخ عزاست
اولین مرحله ی غارت خلخال اینجاست
بعد عباس، حرم امنیتش کامل نیست
موسم ریختن کعبه ی آمال اینجاست
هر کسی تکه ای از قامت او را برده
فقط از آن قد چون سرو دو تا بال اینجاست
گرچه افتاده ای از اسب، برادر برخیز
فاطمه مادرمان خسته و بی حال اینجاست
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از این که مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو مىلرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند
یا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاى
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است؟
با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاى؟
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
شده اندازه ی قاسم بدنت از بس که
قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
مادرم مادر تو – مادر تو مادر من
گریه ی مادر من – مادر تو می ریزد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
عطش از خشکی لب های تو سیراب شده
آب از هرم ترک های لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده
بعد افتادن عکس تو در آیینه ی آب
برکه از شوق رخت خانه ی مهتاب شده
این فرات است که از درد غمت ای دریا!
بس که پیچیده به خود یک سره ، گرداب شده
تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن
عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید
قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا بهم پیچید
سرش از سر بلندی بود، بالا بود
عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید
نه، این مال زمین افتادن او نیست
دو چشمانش همان بالا به هم پیچید
تمام اتفاقاتی که انجامید
همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید
هزاران چشم خیره، خیره تر می شد
بساط دختر زهرا به هم پیچید
و نا گه دختری داد زد گفت بابا…
بیا که معجر زن ها بهم پیچید
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
این تیر با نگاه نظر می زند تو را
حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟!
می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ور نه در این مزار کمت جا نمی شدی
پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
این که بر سینه خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
تیر ها با همه قامت به تنت جا شده اند
وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
می کشی پا به زمین و کمرم می شکنی
کمی آرام که در پای تو مادر دارد….
….می کشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟
ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
آخر این خیمه آتش زده دختر دارد
چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود
بین دو ابروی تو سخت است ترک بر دارد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
گمان مکن پسرت ناتنی برادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیر مادر و شیر تو شیر پرور بود
سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علیست
فرات: خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
که ماه هاشمیان بود و مهر پرور بود
به لرزه بود از او پشت هفت پشت ستم
یل تو یک تنه یک تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاک میشود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان که منکرند بگو رو به رو کنند
گر دست او نه دست خدائی ست پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند
درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دیگر شده ام دچار وسواس بیا
بد جور به عصر جمعه حساس بیا
گفتی به عموی خود ارادت داری
این بار قسم به دست عباس بیا
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
هر چند که دیر کرد برمیگردد
نومید از او نگرد برمیگردد
اینقدر رباب بر سر و سینه نزن
چون قول که داد مرد برمیگردد
چون کوه دلت قرص که گرم است دلم
با آبِ زلال و سرد برمیگردد
دستش برسد به آب و آبی به لبش
اصلا ورق نبرد برمیگردد
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
امشب در کربلا قحطی آب استبر تشنگان، دل دریا کباب استاز آل طاها، شرمنده سقّاعباس واعطشا عباس یا عباسفریاد العطش خیزد به گردوناصغر لب تشنه و سقّا دلش خونای بحر غیرت، سقای عترتعباس واعطشا عباس یا عباسسردار لشکر و سقّای بیآبرقیه از عطش، گردیده بیتابرنگش پریده، اشکش به دیدهعباس واعطشا عباس یا عباسعباس ای پسر ساقی کوثرتنها سقا تویی، ای میرلشکردارد سکینه، آتش به سینهعباس واعطشا عباس یا عباسدریا، شرمنده از سقای آب استسقا، شرمنده از طفل رباب استاصغر زند پر، در دست مادرعباس واعطشا عباس یا عباستو مهر زهرایی، ای آب دریابنگر لبِ خشکِ حسین او رایک ماهپاره، گوید همارهعباس واعطشا عباس یا عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
گر نخیزی تو ز جا، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای صبا رو بر حسینم گو که جان دارم هنوز
در دم جان دادنم مشتاق دیدارم، هنوز
در کنار نهر القم زخمدار و تشنه لب
بهر دیدار شهنشه اشگ میبارم هنوز
طاق نصرت دارم اندر سینه از پیکان خصم
انتظار مقدم سلطان بی یارم هنوز
کاسۀ چشمم چو پیمانه پر از خون سر است
جلوه گر در این پیاله عکس دلدارم هنوز
گر چه مست جام توحیدم فتادم سر خمار
با چنین مست و خماری باز هشیارم هنوز
تیر بر مشگم اصابت کرد خالی شد ز آب
شرمسار از تشنه اطفال دل افکارم هنوز
دست بیدادی ز پیکر هر دو دستم را برید
چون گل آفت زده بی برگ و بی بارم هنوز
تا که زد از سجده گاهم بوسه پیکان جفا
واژگون گشتم ز مرکب سخت دل زارم هنوز
تیر باران تا شدم بی دست افتادم ز پا
چاک چاک اعضا ز جور قوم بی عارم هنوز
آن گل سرخم که دارم خار در دامن ز تیر
گر چه خار از حد گذشته مایل خارم هنوز
شیر بودم تا ز دستم تیغ نا افتاده بود
صَعوَه سا در پنجه شاهین خونخوارم هنوز
در لب دریا بسان کشتی طوفان زده
بر تراب افتاده بشکسته در انظارم هنوز
در کنارم بهر سر سرکرده ها خنجر به دست
همچو نقطه در میان خط پرگارم هنوز
«نجمی » با خونابۀ دل می نوشت این نوحه را
بوی خون می آید از هر سطر اشعارم هنوز
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
کلید قفل مشکل هاست، عباس
به مردی شهرهٔ دنیاست، عباس
مروت، ریزه خوار خوان لطفش
فتوت، صورت و معناست، عباس
حسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوا مولاست، عباس
به دشت کربلا، آرامش دل
برای زینب کبراست، عباس
بود بدر منیر هاشمیون
که زیباتر، ز هر زیباست، عباس
بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست، عباس
اگر چه زادهیام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
بس که عطشانند آل فاطمه
اشک هم خشکیده در چشم همه
آب… آبِ کودکان زد آتشم
خجلت از سقاییِ خود میکشم
کاش از اول نام من سقا نبود
یا در این صحرای خون دریا نبود
چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اولش افتاد دست
طوف دوم در مطاف داورش
شد فدای دوست دست دیگرش
دور سوم خون به جای اشک خورد
تیر دشمن آمد و بر مشک خورد
دور چهارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر چشمش را سپر
دور پنجم با عمود آهنین
گشت سرو قامتش نقش زمین
گشت در دور ششم با تیغ تیز
عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرار
خویشتن را دید در آغوش یار
شد سراپا چشم زخم پیکرش
دید زهرا را به بالای سرش
با زبان حال میگفتش بتول
مرحبا عباس من حجّت قبول
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
بعد از تو غم به سینۀ لیلا پناه برد
مجنون دل شکسته به صحرا پناه برد
برخیزای پناه حرم، گوشوارهای
با دلهره به زینب کبری پناه برد
پُرکرده حرمله همه جا، شاه بیسپاه
از بیکسی به خیمهٔ زنها پناه برد
قولت چه میشود!؟ به تو امید بسته است
دیدی خودت رباب به سقا پناه برد
بعد از تو خیمههای حرم زود گُر گرفت
زینب همین که سوخت، به زهرا پناه برد
با احترام قافله برگشت تا حجاز
درخواب هم رقیه به رویا پناه برد
بعد از تو حرف از سر بازار میزنند
هشتاد و چار کودک و زن زار میزنند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
نوشتهاند سنانها به تو امان ندهند
نوشتهاند که ره را به تو نشان ندهند
نوشتهاند به یک دیده بنگری همه را
نوشتهاند دو روزن به آسمان ندهند
نوشتهاند خودت جذبه باش و حکم بران
نوشتهاند به این تیرها کمان ندهند
اگر تمامی این رودها تنور شوند
نوشتهاند تو را مثل آب نان ندهند
چه مختصر شدهای ای رشید سایه فروش
نگفتهای که به ما هیچ سایهبان ندهند
ز بس شکفته شدی لحظهای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزهبان ندهند
لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست
چرا که فاصلهها بوسه را توان ندهند
نوشتهاند که بر نی عمامه دار شوی
تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند
عمو به دیدهٔ طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند
خبر چو کاسهٔ لرزان لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند
نوشتهاند که در یک ضریح جا نشویم
به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند
گران فروشترین مردمان دنیایند
که ساقیام بگرفتند و آبمان ندهند
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده
شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم
باید هزار بوسه بگیرم که بوسهای
بر زخمهای دشنه و تیغ و تبر زنم
مشکت کجاست تا که بگویم رباب را
آبی نمانده بر لب خشک پسر زنم
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
وقتی برای نام تو تصویر میکشم
باور نمیکنم که فقط شیر میکشم
تو شیر بیشهای و برای جواب خلق
عباس را به صفحهٔ تفسیر میکشم
دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر میکشم
تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر میکشم
از خاطرات کودکیام عکس یک علم
با حلقههای کوچک زنجیر میکشم
سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر میکشم
وقتی زبان اشک تو را درک میکنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر میکشم
آن صحنهای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر میکشم
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
ای وای سایۀ سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بیتکیهگاه میشوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
او یک تنه تمام بنی هاشم من است
با این حساب لشگرم از دست میرود
دارم برای غارتم آماده میشوم
ای وای من برادرم از دست میرود
این ضربهٔ عمود، عمود مرا کشید
از این به بعد این حرم از دست میرود
نزدیک میشوند به خیمه نگاه کن
دارد غرور خواهرم از دست میرود
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت
کنار علقمه در سجدهگاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
اگر چه قطرۀ آبی میان مشک نبود
ولی کرانۀ چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چلهها، تیری
همین که در وسط گیر و دار گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
امیر علقمه، از بس که قدّ و بالا داشت
درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند
رشید بود، زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علی اصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت…
◆◇◇⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰⊱⋇⊰◇◇◆
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست
درد مرا فقط پدرم درک می کند
دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست
ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
✶ بیشتر بخوانید ✶
کتیبه محرم
دو بیتی های در رثای امام حسین
عکس محرم
انشا در مورد محرم
شعر برای محرم
درس های عاشورا برای زندگی امروز
متن شب تاسوعا
منبع : سایت اس ام اسلر2021-08-21 20:16:23شعر در مورد حضرت عباس | ۱۰۰+ شعر در مورد شهادت حضرت عباس و
تاسوعا