داستان کوتاه , داستان کوتاه روستایی فقیر

داستان کوتاه روستایی فقیر

دهاتی فقیری که از بی پولی و سختی زندگی جانش به لب رسیده بود، نزد ملای ده رفت و گفت: آخوند، فشار زندگی آنقدر مرا در بی پولی قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند بزرگ و کوچک، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک خراب زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از جای خوابمان بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.آخوند پرسید:از مال دنیا چه داری؟

داستان کوتاه , داستان کوتاه روستایی فقیر

Continue reading

داستان خنده دار,داستان خنده دار ماه,داستان کوتاه خنده دار اردیبهشت ماه 92

داستان کوتاه خنده دار جدید ماه

داستان کوتاه خنده دار اردیبهشت ماه 92

نوشته های خنده دار کوتاه اردیبهشت 92

خنده دارترین داستان اردیبهشت 92

…::: ادامه داستان خنده دار پیوند مغز اردیبهشت ۹۲ در ادامه مطلب :::…

Continue reading