اشعار سعدی | گلچین اشعار زیبا و ناب سعدی شیرازی کوتاه و
طولانی
سایت اس ام اسلر درباره اس ام اس عاشقانه در این نوشته از سایت اس ام اسلر قصد داریم تعداد ۱۱۰ شعر از اشعار سعدی را برای شما عزیزان درج نماییم.مطمئنا کسی نیست که شعر های سعدی شیرازی را نشنیده باشد و علاقه مند به آن نباشد.اگر شما هم جز علاقه مندان به اشعار وی هستید و میخواهید که از آن ها را مطالعه کنید با ما همراه باشید.همچنین شما می توانید از اشعار سعدی در پروفایل و همچنین استوری واتس آپ و اینستا نیز استفاده کنید.به همین خاطر در این مطلب مجموعه کاملی را برای شما جمع آوری کرده ایم.امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرا گیرد.با ما در ادامه همراه باشید…اشعار سعدی | گلچین اشعار زیبا و ناب سعدی شیرازی کوتاه و طولانیآشنایی مختصر با سعدیابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی است.اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی بهطور مطلق، «استاد» دادهاند.او در نظامیهٔ بغداد، که مهمترین مرکز علم و دانش جهان اسلام در آن زمان به حساب میآمد، تحصیل و پس از آن بهعنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد.سعدی سپس به زادگاه خود شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید.آرامگاه وی در شیراز واقع شدهاست که به سعدیه معروف است.جزای آن که نگفتیم شکر روز وصالشب فراق نخفتیم لاجرم ز خیالجماعتی که نظر را حرام میگویندنظر حرام بکردند و خون خلق حلالغزال اگر به کمند اوفتد عجب نبودعجب فتادن مردست در کمند غزالتو بر کنار فراتی ندانی این معنیبه راه بادیه دانند قدر آب زلالاگر مراد نصیحت کنان ما اینستکه ترک دوست بگویم تصوریست محالبه خاک پای تو داند که تا سرم نرودز سر به درنرود همچنان امید وصالحدیث عشق چه حاجت که بر زبان آریبه آب دیده خونین نبشته صورت حالسخن دراز کشیدیم و همچنان باقیستکه ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملالبه ناله کار میسر نمیشود سعدیولیک ناله بیچارگان خوشست بنال»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سر مویی به غلط در همه اندامم نیستگو همه شهر به جنگم به درآیند و خلافمن که در خلوت خاصم خبر از عامم نیستبه خدا و به سراپای تو کز دوستیتخبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنیبه دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ز چشم مست تو امید خواب می بینمتو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیستبه دیدن از تو قناعت نمی توانم کردحکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من آن نیم که حلال از حرام نشناسمشراب با تو حلال است و آب بی تو حرام»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««غزال اگر به کمند اوفتد ، عجب نبودعجب فتادن مرد است در کمند غزال ….»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سلسله موی دوست حلقه دام بلاستهر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراستگر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغدیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاستگر برود جان ما در طلب وصل دوستحیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماستدعوی عشاق را شرع نخواهد بیانگونه زردش دلیل ناله زارش گواستمایه پرهیزگار قوت صبرست و عقلعقل گرفتار عشق صبر زبون هواستدلشدهٔ پای بند گردن جان در کمندزهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراستمالک ملک وجود حاکم رد و قبولهر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاستتیغ برآر از نیام زهر برافکن به جامکز قبل ما قبول وز طرف ما رضاستگر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهرحکم تو بر من روان زجر تو بر من رواستهر که به جور رقیب یا به جفای حبیبعهد فرامش کند مدعی بیوفاستسعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوستگو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوستعاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوستبه غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبحتا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصلآنچه در سر سویدای بنیآدم ازوستبه حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیستبه ارادت ببرم درد که درمان هم ازوستزخم خونینم اگر به نشود به باشدخنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوستغم و شادی بر عارف چه تفاوت داردساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوستپادشاهی و گدایی بر ما یکسانستکه برین در همه را پشت عبادت خم ازوستسعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمردل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشدعجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستتبه کجا رود کبوتر که اسیر باز باشدز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاکباز باشدبه کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کنکه دعای دردمندان ز سر نیاز باشدسخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشمبه کدام دوست گویم که محل راز باشدچه نماز باشد آن را که تو در خیال باشیتو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشدنه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتمکه ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشددگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدیکه شب وصال کوتاه و سخن دراز باشدقدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاراناگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابیبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتمنه عجب که خوبرویان بکنند بیوفاییتو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانمکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییچه کنند اگر تحمل نکنند زیردستانتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاییسخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتمدگری نمیشناسم تو ببر که آشناییمن از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحتبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییتو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبانبکنی اگر چو سعدی نظری بیازماییدر چشم بامدادان به بهشت برگشودننه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رودمجنون از آستانه لیلی کجا رودگر من فدای جان تو گردم دریغ نیستبسیار سر که در سر مهر و وفا رودور من گدای کوی تو باشم غریب نیستقارون اگر به خیل تو آید گدا رودمجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاستچون میرود ز پیش تو چشم از قفا رودحیف آیدم که پای همی بر زمین نهیکاین پای لایقست که بر چشم ما روددر هیچ موقفم سر گفت و شنید نیستالا در آن مقام که ذکر شما رودای هوشیار اگر به سر مست بگذریعیبش مکن که بر سر مردم قضا رودما چون نشانه پای به گل در بماندهایمخصم آن حریف نیست که تیرش خطا رودای آشنای کوی محبت صبور باشبیداد نیکوان همه بر آشنا رودسعدی به در نمیکنی از سر هوای دوستدر پات لازمست که خار جفا رود»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ز عهد پدر یادم آید همیکه باران رحمت بر او هر دمیکه در طفلیم لوح و دفتر خریدز بهرم یکی خاتم و زر خریدبدرکرد ناگه یکی مشتریبه خرمایی از دستم انگشتریچو نشناسد انگشتری طفل خردبه شیرینی از وی توانند بردتو هم قیمت عمر نشناختیکه در عیش شیرین برانداختیقیامت که نیکان بر اعلی رسندز قعر ثری بر ثریا رسندتو را خود بماند سر از ننگ پیشکه گردت برآید عملهای خویش»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««همی یادم آید ز عهد صغرکه عیدی برون آمدم با پدربه بازیچه مشغول مردم شدمدر آشوب خلق از پدر گم شدمبرآوردم از بی قراری خروشپدر ناگهانم بمالید گوشکه ای شوخ چشم آخرت چند باربگفتم که دستم ز دامن مداربه تنها نداند شدن طفل خردکه نتواند او راه نادیده بردتو هم طفل راهی به سعی ای فقیربرو دامن راه دانان بگیرمکن با فرومایه مردم نشستچو کردی، ز هیبت فرو شوی دستبه فتراک پاکان درآویز چنگکه عارف ندارد ز در یوزه ننگمریدان به قوت ز طفلان کمندمشایخ چو دیوار مستحکمندبیاموز رفتار از آن طفل خردکه چون استعانت به دیوار بردز زنجیر ناپارسایان برستکه درحلقهٔ پارسایان نشستاگر حاجتی داری این حلقه گیرکه سلطان از این در ندارد گزیربرو خوشه چین باش سعدی صفتکه گردآوری خرمن معرفت»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ای زلف تو هر خمی کمندیچشمت به کرشمه چشم بندیبا پیچ و شکنج زلف مشکیدر ظلمت شب مرا ببندیای سرمه دیده خاک پایتوی از ره ما رمیده چندیای تلخ زبا ن شهد گفتارهر کلمه به کلمه پاره قندیاز چشم خمار نیمه بازتدارم گله ها هزار و اندیصد گریه ببارم از دو دیدهصد بار به گریه ام بخندیدر کنج غمت غنوده آرامقلبم که به دامها فکندیای غمزه فروش گرم بازارمفلس چو مرا نمی پسندیاز عشق رسد به من به جز عشقسهمت همه باد سر بلندی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ماه فروماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمدقدر فلک را کمال و منزلتی نیستدر نظر قدر با کمال محمدوعدهٔ دیدار هر کسی به قیامتلیلهٔ اسری شب وصال محمدآدم و نوح و خلیل و موسی و عیسیآمده مجموع در ظلال محمدعرصهٔ گیتی مجال همت او نیستروز قیامت نگر مجال محمدوآنهمه پیرایه بسته جنت فردوسبو که قبولش کند بلال محمدهمچو زمین خواهد آسمان که بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمدشمس و قمر در زمین حشر نتبادنور نتابد مگر جمال محمدشاید اگر آفتاب و ماه نتابندپیش دو ابروی چون هلال محمدچشم مرا تا به خواب دید جمالشخواب نمیگیرد از خیال محمدسعدی اگر عاشقی کنی و جوانیعشق محمد بس است و آل محمد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطرکه بارد قطرهای در حال دریای نعم گرددچو دولت بایدم تحمید ذات مصطفی گویمکه در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گرددزبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتنتو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردداگر تو حکمت آموزی به دیوان محمد روکه بوجهل آن بود کو خود به دانش بوالحکم گرددز قعر جاودانی رست و صاحب مال دنیا شدهر آن درویش صاحبدل کزین در محتشم گردد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««آن ماه که گفتی ملک رحمانستاین بار اگرش نگه کنی شیطانسترویی که چو آتش به زمستان خوش بودامروز چو پوستین به تابستانست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««فتیم اگر ملول شدی از نشست مافرمای خدمتی که برآید ز دست مابرخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکهر جا که هست بی تو نباشد نشست مابا چون خودی درافکن اگر پنجه میکنیما خود شکستهایم چه باشد شکست ماجرمی نکردهام که عقوبت کند ولیکمردم به شرع مینکشد ترک مست ماشکر خدای بود که آن بت وفا نکردباشد که توبهای بکند بت پرست ماسعدی نگفتمت که به سرو بلند اومشکل توان رسید به بالای پست ما»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشستپنداشت که مهلتی و تأخیری هستگو میخ مزن که خیمه میباید کندگو رخت منه که بار میباید بست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««گل که هنوز نو به دست آمده بودنشکفته تمام باد قهرش بربودبیچاره بسی امید در خاطر داشتامید دراز و عمر کوتاه چه سود؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««چون ما و شما مقارب یکدگریمبه زان نبود که پردهی هم ندریمای خواجه تو عیب من مگو تا من نیزعیب تو نگویم که یک از یک بتریم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««آیین برادری و شرط یاریآن نیست که عیب من هنر پنداریآنست که گر خلاف شایسته روماز غایت دوستیم دشمن داری»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««روزی گفتی شبی کنم دلشادتوز بند غمان خود کنم آزادتدیدی که از آن روز چه شبها بگذشتوز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««علاج واقعه پیش از وقوع باید کرددریغ سود ندارد چو رفت کار از دستبه روزگار سلامت سلاح جنگ بسازوگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نادان همه جا با همه کس آمیزدچون غرقه به هر چه دید دست آویزدبا مردم زشت نام همراه مباشکز صحبت دیگدان سیاهی خیزد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««مردان همه عمر پاره بردوختهاندقوتی به هزار حیله اندوختهاندفردای قیامت به گناه ایشان راشاید که نسوزند که خود سوختهاند»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««هر دولت و مکنت که قضا میبخشددر وهم نیاید که چرا میبخشدبخشنده نه از کیسهی ما میبخشدملک آن خداست تا کرا میبخشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««حاکم ظالم به سنان قلمدزدی بیتیر و کمان میکندگله ما را گله از گرگ نیستاین همه بیداد شبان میکندآنکه زیان میرسد از وی به خلقفهم ندارد که زیان میکندچون نکند رخنه به دیوار باغدزد، که ناطور همان میکند»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««گر خردمند از اوباش جفایی بیندتا دل خویش نیازارد و درهم نشودسنگ بیقیمت اگر کاسهی زرین بشکستقیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««با گل به مثل چو خار میباید بودبا دشمن، دوستوار میباید بودخواهی که سخن ز پرده بیرون نروددر پرده روزگار میباید بود»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ای صاحب مال، فضل کن بر درویشگر فضل خدای میشناسی بر خویشنیکویی کن که مردم نیکاندیشاز دولت بختش همه نیک آید پیش»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟نیکی و بدی در گهر خلق سرشتستاز نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوتهمچو ابلیس همان طینت ماضی داردناکسست آنکه به دراعه و دستار کسستدزد دزدست وگر جامهی قاضی دارد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سخن گفته دگر باز نیاید به دهناول اندیشه کند مرد که عاقل باشدتا زمانی دگر اندیشه نباید کردنکه چرا گفتم و اندیشهی باطل باشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجورقدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدارهزار شربت شیرین و میوهی مشمومچنان مفید نباشد که بوی صحبت یار»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««مگسی گفت عنکبوتی راکاین چه ساقست و ساعد باریکگفت اگر در کمند من افتیپیش چشمت جهان کنم تاریک»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««چو میدانستی افتادن به ناچارنبایستی چنین بالا نشستنبه پای خویش رفتن به نبودیکز اسب افتادن و گردن شکستن؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««گدایان بینی اندر روز محشربه تخت ملک بر چون پادشاهانچنان نورانی از فر عبادتکه گویی آفتابانند و ماهانتو خود چون از خجالت سر برآریکه بر دوشت بود بار گناهاناگر دانی که بد کردی و بد رفتبیا پیش از عقوبت عذرخواهان»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ای طفل که دفع مگس از خود نتوانیهر چند که بالغ شدی آخر تو آنیشکرانهی زور آوری روز جوانیآنست که قدر پدر پیر بدانی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شورش بلبلان سحر باشدخفته از صبح بیخبر باشدتیرباران عشق خوبان رادل شوریدگان سپر باشدعاشقان کشتگان معشوقندهر که زندست در خطر باشدهمه عالم جمال طلعت اوستتا که را چشم این نظر باشدکس ندانم که دل بدو ندهدمگر آن کس که بی بصر باشدآدمی را که خارکی در پاینرود طرفه جانور باشدگو ترش روی باش و تلخ سخنزهر شیرین لبان شکر باشدعاقلان از بلا بپرهیزندمذهب عاشقان دگر باشدپای رفتن نماند سعدی رامرغ عاشق بریده پر باشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««پیش رویت دگران صورت بر دیوارندنه چنین صورت و معنی که تو داری دارندتا گل روی تو دیدم همه گلها خارندتا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارندآن که گویند به عمری شب قدری باشدمگر آنست که با دوست به پایان آرنددامن دولت جاوید و گریبان امیدحیف باشد که بگیرند و دگر بگذارندنه من از دست نگارین تو مجروحم و بسکه به شمشیر غمت کشته چو من بسیارندعجب از چشم تو دارم که شبانش تا روزخواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارندبوالعجب واقعهای باشد و مشکل دردیکه نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارندیعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماندبلکه آن نیز خیالیست که میپندارندسعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنیباغ طبعت همه مرغان شکرگفتارندتا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفتبلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««روی تو خوش مینماید آینه ماکآینه پاکیزه است و روی تو زیباچون می روشن در آبگینه صافیخوی جمیل از جمال روی تو پیداهر که دمی با تو بود یا قدمی رفتاز تو نباشد به هیچ روی شکیباصید بیابان سر از کمند بپیچدما همه پیچیده در کمند تو عمداطایر مسکین که مهر بست به جاییگر بکشندش نمیرود به دگر جاغیرتم آید شکایت از تو به هر کسدرد احبا نمیبرم به اطبابرخی جانت شوم که شمع افق راپیش بمیرد چراغدان ثریاگر تو شکرخنده آستین نفشانیهر مگسی طوطیی شوند شکرخالعبت شیرین اگر ترش ننشیندمدعیانش طمع کنند به حلوامرد تماشای باغ حسن تو سعدیستدست فرومایگان برند به یغما»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادمباید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهما کجاییم در این بحر تفکر تو کجاییآن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشانکه دل اهل نظر برد که سریست خداییپرده بردار که بیگانه خود این روی نبیندتو بزرگی و در آیینه کوچک ننماییحلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیباناین توانم که بیایم به محلت به گداییعشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامتهمه سهلست تحمل نکنم بار جداییروز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشادر همه شهر دلی نیست که دیگر برباییگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمچه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییشمع را باید از این خانه به دربردن و کشتنتا به همسایه نگوید که تو در خانه ماییسعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزدکه بدانست که دربند تو خوشتر که رهاییخلق گویند برو دل به هوای دگری دهنکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز راساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز راامشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنستآهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز رادوش ای پسر می خوردهای چشمت گواهی میدهدباری حریفی جو که او مستور دارد راز راروی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتیبنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز راچشمان ترک و ابروان جان را به ناوک میزنندیا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز راشور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتندر گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز راشیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشتترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز رامن مرغکی پربستهام زان در قفس بنشستهامگر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز راسعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آوردهاممشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««مشتاقی و صبوری از حد گذشت یاراگر تو شکیب داری طاقت نماند ما راباری به چشم احسان در حال ما نظر کنکز خوان پادشاهان راحت بود گدا راسلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرتحکمش رسد ولیکن حدی بود جفا رامن بی تو زندگانی خود را نمیپسندمکاسایشی نباشد بی دوستان بقا راچون تشنه جان سپردم آن گه چه سود داردآب از دو چشم دادن بر خاک من گیا راحال نیازمندی در وصف مینیایدآن گه که بازگردی گوییم ماجرا رابازآ و جان شیرین از من ستان به خدمتدیگر چه برگ باشد درویش بینوا رایا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامتچندان که بازبیند دیدار آشنا رانه ملک پادشا را در چشم خوبرویانوقعیست ای برادر نه زهد پارسا راای کاش برفتادی برقع ز روی لیلیتا مدعی نماندی مجنون مبتلا راسعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختیپس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««چون است حال بستان ای باد نوبهاریکز بلبلان برآمد فریاد بیقراریای گنج نوشدارو با خستگان نگه کنمرهم به دست و ما را مجروح میگذارییا خلوتی برآور یا برقعی فروهلور نه به شکل شیرین شور از جهان برآریهر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون بر شکوفه آید باران نوبهاریعود است زیر دامن یا گل در آستینتیا مشک در گریبان بنمای تا چه داریگل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گلها چون گل میان خاریوقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرواین میکشد به زورم وان میکشد به زاریور قید میگشایی وحشی نمیگریزددربند خوبرویان خوشتر که رستگاریزاول وفا نمودی چندان که دل ربودیچون مهر سخت کردم سست آمدی به یاریعمری دگر بباید بعد از فراق ما راکاین عمر صرف کردیم اندر امیدواریترسم نماز صوفی با صحبت خیالتباطل بود که صورت بر قبله مینگاریهر درد را که بینی درمان و چارهای هستدرمان درد سعدی با دوست سازگاری»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مانند استپیام من که رساند به یار مهرگسلکه برشکستی و ما را هنوز پیوند استقسم به جان تو گفتن طریق عزت نیستبه خاک پای تو وان هم عظیم سوگند استکه با شکستن پیمان و برگرفتن دلهنوز دیده به دیدارت آرزومند استبیا که بر سر کویت بساط چهره ماستبه جای خاک که در زیر پایت افکندهستخیال روی تو بیخ امید بنشاندستبلای عشق تو بنیاد صبر برکند استعجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنیبه زیر هر خم مویت دلی پراکند استاگر برهنه نباشی که شخص بنماییگمان برند که پیراهنت گل آکند استز دست رفته نه تنها منم در این سوداچه دستها که ز دست تو بر خداوند استفراق یار که پیش تو کاه برگی نیستبیا و بر دل من بین که کوه الوند استز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلقگمان برند که سعدی ز دوست خرسند است»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تن آدمی شریف است به جان آدمیتنه همین لباس زیباست نشان آدمیتاگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینیچه میان نقش دیوار و میان آدمیتخور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمتحیوان خبر ندارد ز جهان آدمیتبه حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشدکه همین سخن بگوید به زبان آدمیتمگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندیکه فرشته ره ندارد به مقام آدمیتاگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیردهمه عمر زنده باشی به روان آدمیترسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیندبنگر که تا چه حد است مکان آدمیتطیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوتبه در آی تا ببینی طیران آدمیتنه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتمهم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««هر که مجموع نباشد به تماشا نرودیار با یار سفرکرده به تنها نرودباد آسایش گیتی نزند بر دل ریشصبح صادق ندمد تا شب یلدا نرودبر دل آویختگان عرصه عالم تنگستکان که جایی به گل افتاد دگر جا نرودهرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشقبه تماشای گل و سبزه و صحرا نرودبه سر خار مغیلان بروم با تو چنانبه ارادت که یکی بر سر دیبا نرودبا همه رفتن زیبای تذرو اندر باغکه به شوخی برود پیش تو زیبا نرودگر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دسترفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرودباغبانان به شب از زحمت بلبل چونندکه در ایام گل از باغچه غوغا نرودهمه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسیدآری آن جا که تو باشی سخن ما نرودهر که ما را به نصیحت ز تو میپیچد رویگو به شمشیر که عاشق به مدارا نرودماه رخسار بپوشی تو بت یغماییتا دل خلقی از این شهر به یغما نرودگوهر قیمتی از کام نهنگان آرندهر که او را غم جانست به دریا نرودسعدیا بار کش و یار فراموش مکنمهر وامق به جفا کردن عذرا نرود»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خوشتر از دوران عشق ایام نیستبامداد عاشقان را شام نیستمطربان رفتند و صوفی در سماععشق را آغاز هست انجام نیست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهیسر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهیمن اگر هزار خدمت بکنم گناهکارمتو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شب فراق نخواهم دواج دیبا راکه شب دراز بود خوابگاه تنها راز دست رفتن دیوانه عاقلان دانندکه احتمال نماندست ناشکیبا را»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا راالله الله تو فراموش مکن صحبت ما راقیمت عشق نداند قدم صدق نداردسست عهدی که تحمل نکند بار جفا را»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شیرین دهان آن بت عیار بنگریددر در میان لعل شکربار بنگریدبستان عارضش که تماشاگه دلستپرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««چنان خوب رویی بدان دلرباییدریغت نیاید به هر کس نماییمرا مصلحت نیست لیکن همان بهکه در پرده باشی و بیرون نیاییوفا را به عهد تو دشمن گرفتمچو دیدم مرا فتنه تو بیوفاییچنین دور از خویش و بیگانه گشتمکه افتاد با تو مرا آشناییاگر نه امید وصال تو بودیز دیده برون کردمی روشنایینیاید تو را هیچ غم بیدل منکسی دید خود عید بیروستاییمن و غم ازین پس که دور از رخ توچه باشد اگر یک شبی پیشم آیی؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشدسر مویی به غلط در همه اندامم نیستگو همه شهر به جنگم به درآیند و خلافمن که در خلوت خاصم خبر از عامم نیستبه خدا و به سراپای تو کز دوستیتخبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیستدوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنیبه دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشمنبود بر سر آتش میسرم که نجوشمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««یکی شاهدی در سمرقند داشتکه گفتی بجای سمر قند داشتجمالی گرو برده از آفتابز شوخیش بنیاد تقوی خراب»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من از آن روز که دربند توام آزادمپادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غمهای جهان هیچ اثر مینکنددر من از بس که به دیدار عزیزت شادم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««گر بیاییدَهَمت جانو نیاییکُشَدَم غممن که بایست بمیرمچه بیایی چه نیایی !»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««کاش که در قیامتش، بار دگر بدیدمیکانچه گناه او بود، من بکشم غرامتش»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شودهنوز مهرِ تو باشد در استخوان ای دوست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نــه بی او میتـوان بودننــه با او میتـوان گفـتن…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««مرا زمانه ز یاران به منزلی انداختکه راضیم به نسیمی کز آن دیار آید»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خوش است درد که باشد امید درمانشدراز نیست بیابان که هست پایانش…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««لعل است یا لبانت؟قند است یا دهانت؟تا در برت نگیرمنیکم یقین نباشد…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟آن وقت که کَس نباشد الا من و تو»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مروای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من در این جای همین صورت بیجانم و بسدلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست…!»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نا امید از در رحمت به کجا باید رفت!؟یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربتدل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سر آن ندارد امشب که برآید آفتابیچه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««سخنها دارم از دست تو در دلولیکن در حضورت بیزبانم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نه دسترسی به یار دارمنه طاقتِ انتــــــــظار دارم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبانتا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««عقل را با عشق خوبانطاقت سرپنجه نیست ….»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««بلای عشق خدایا ز جان ما برگیرکه جان من دل از این کار برنمیگیرد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شدکاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوستای دم صبح چه داری خبر از مقْدَم دوست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شب چنان گریه کنم بی تو…که همسایه به روز؛دست من گیرد و بیرون کشد از آب٬مرا!!»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمندسروران بر در سودای تو خاک قدمند»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««گر دوست واقفست که بر من چه میرودباک از جفای دشمـن و جـورِ رقیب نیست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جاننه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««پندم مده ای دوستکه دیوانه سرمستهرگز به سخنعاقل و هوشیار نباشد…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ای با همه کس به صلح و با من به خلافجرم از تو نباشد،گنه از بخت من است…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««بیشتر بخوانید >> اشعار اخوان ثالثحُسـنِ انـدامَـتنمی گویـم به شَـرحخود حکـایَـت میـکُـند پیراهَـنَـت…»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««شرط عقل ست کهمردم بگریزند از تیر …من گر از دست تو باشدمژه بر هم نزنم …»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««مرا گر دوستی با اوبه دوزخ میبرد شاید…به نقد اندر بهشتستآنکه یاری مهربان دارد…!»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ندانم از من خسته جگر چه میخواهی ؟دلم به غمزه ربودی ، دگر چه میخواهی ؟اگر تو بر دل آشفتگان ببخشاییز روزگار من آشفتهتر چه میخواهی ؟به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شدجفا زحد بگذشت ، ای پسر ، چه میخواهی ؟ز دیده و سر من آنچه اختیار تو استبه دیده هر چه تو گویی به سر ، چه میخواهی ؟شنیدهام که تو را التماس شعر رهیستتو کانِ شهد و نباتی ، شکر چه میخواهی ؟به عمری از رخ خوب تو بردهام نظریکنون غرامت آن یک نظر ، چه میخواهی ؟دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی راوی آن کند که تو گویی ، دگر چه میخواهی ؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من این طمع نکنم کز تو کام برگیرممگر ببینمت از دور و گام برگیرممن این خیال نبندم که دانهای به مرادمیان این همه تشویش دام برگیرمستادهام به غلامی گرم قبول کنیو گر نخواهی کفش غلام برگیرممرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالمگریز نیست که دل زین مقام برگیرمز فکرهای پریشان و بارهای فراقکه بر دلست ندانم کدام برگیرمگرم هزار تعنت کنی و طعنه زنیمن آن نیم که ره انتقام برگیرمگرم جواز نباشد به بارگاه قبولو گر مجال نباشد که کام برگیرماز این قدر نگریزم که بوسی از دهنتاگر حلال نباشد حرام برگیرم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستمتو به یک جرعه دیگر ببری از دستمهر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمایکه حریفان ز مل و من ز تأمل مستمبه حق مهر و وفایی که میان من و توستکه نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستمپیش از آب و گل من در دل من مهر تو بودبا خود آوردم از آن جا نه به خود بربستممن غلام توام از روی حقیقت لیکنبا وجودت نتوان گفت که من خود هستمدایما عادت من گوشه نشستن بودیتا تو برخاستهای از طلبت ننشستمتو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیستتو جفا کردی و من عهد وفا نشکستمسعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دلنروم باز گر این بار که رفتم جستم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««من این طمع نکنم کز تو کام برگیرممگر ببینمت از دور و گام برگیرممن این خیال نبندم که دانهای به مرادمیان این همه تشویش دام برگیرمستادهام به غلامی گرم قبول کنیو گر نخواهی کفش غلام برگیرممرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالمگریز نیست که دل زین مقام برگیرمز فکرهای پریشان و بارهای فراقکه بر دلست ندانم کدام برگیرمگرم هزار تعنت کنی و طعنه زنیمن آن نیم که ره انتقام برگیرمگرم جواز نباشد به بارگاه قبولو گر مجال نباشد که کام برگیرماز این قدر نگریزم که بوسی از دهنتاگر حلال نباشد حرام برگیرم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««باز از شراب دوشین در سر خمار دارموز باغ وصل جانان گل در کنار دارمسرمست اگر به سودا برهم زنم جهانیعیبم مکن که در سر سودای یار دارمساقی بیار جامی کز زهد توبه کردممطرب بزن نوایی کز توبه عار دارمسیلاب نیستی را سر در وجود من دهکز خاکدان هستی بر دل غبار دارمشستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهرکاندر سراچه دل نقش و نگار دارمموسی طور عشقم در وادی تمنامجروح لن ترانی چون خود هزار دارمرفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانشبازآ که نیم جانی بهر نثار دارمچندم به سر دوانی پرگاروار گردتسرگشتهام ولیکن پای استوار دارمعقلی تمام باید تا دل قرار گیردعقل از کجا و دل کو تا برقرار دارمزان می که ریخت عشقت در کام جان سعدیتا بامداد محشر در سر خمار دارم»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««اگر مـراد تـو ای دوسـت نامـرادی مـاستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواستعنایتی که تو را بـود اگر مبـدّل شدخللپذیر نباشد ارادتی که مراست… میـان عیب و هنـر پیش دوستـان قدیـمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاستمـرا بـه هـر چـه کنـی دل نخواهـی آزردنکه هر چه دوست پسندد بهجای دوست رواستهـزار دشمـنـی افتـد مـیـان بدگـویـانمیان عاشق و معشوق دوستی برجاستجمال در نظر و شوق همچنان باقیستگدا اگر هـمـه عالم بـدو دهند گداستمرا بهعشق تو اندیشه از ملامت نیستاگـر کنـند ملامـت نـه بـر مـن تنهـاستغــلام قـامــت آن لـعبـت قـباپـوشـمکه از محبت رویش هزار جامه قباستبـلا و زحمـت امـروز بر دل درویـــشاز آن خوش است که امید رحمت فرداست»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««عشقبازی چیست سر در پای جانان باختنبا سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختنآتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختنتوبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختناسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش ازین در خانه نتوان گوی و چوگان باختنپاکبازان طریقت را صفت دانی که چیستبر بساط نرد درد اول ندب جان باختنزاهدی بر باد الا، مال و منصب دادنستعاشقی در ششدر لا، کفر و ایمان باختنبر کفی جام شریعت بر کفی سندان عشقهر هوسناکی نداند جام و سندان باختنسعدیا شطرنج ره مردان خلوت باختندرو تماشا کن که نتوانی چو ایشان باختن»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشدترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشدکی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفتعاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشدسروبالای منا گر چون گل آیی به چمنخاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشدروی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبشآسمان بر چهره ترکان یغمایی کشدشهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زندفتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشددل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنستساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشدخود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایستباش تا گردش قضا پرگار مینایی کشدسعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشقگر چه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمبه وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرمبه گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم.»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««ما خود اندر قید فرمان توایمتا کجا دیگر به یغما میرویجان نخواهد بردن از تو هیچ دلشهر بگرفتی به صحرا میرویگر قدم بر چشم من خواهی نهاددیده بر ره مینهم تا میرویما به دشنام از تو راضی گشتهایموز دعای ما به سودا میرویگر چه آرام از دل ما میرودهمچنین میرو که زیبا میرویدیده سعدی و دل همراه توستتا نپنداری که تنها میروی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تو با این لطفِ دلبندیچرا با ما نپیوندینقابْ از بهرِ آن باشدکه رویِ زشت بربندی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««از همه کس رمیده امبا تو در آرمیده امجمع نمی شود دگرهر چه تو مى پراکنى»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««هر ساعتم اندرون بجوشد خون راواگاهی نیست مردم بیرون راالا مگر آنکه روی لیلی دیدستداند که چه درد میکشد مجنون را؟»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««جان و تنمٖ ای دوست فدای تن و جانتمـوی نـفـروشـم به هـمه ملک جهانت»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««عشق داغیست که تا مـرگ نیاید نـرودهر که بر چهـره از این داغ نشانـی دارد»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««به دل گفتم زِ چشمانش بپرهیزکه هُشیاران نیاویزند با مَستسعدی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خلائق در تو حیرانند و جای حیرت است الحقکه مَه را بر زمین بینند و مَه بر آسمان باشد …»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««روزگاریست که سودای تو در سر دارممگرم سر برود تا برود سودایت»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««روا بود همه خوبان آفرینش راکه پیش صاحب ما دست برکمر گیرندقمر مقابله با روی او نیارد کردوگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««اگر این داغ جگر سوزکه بر جان منست…بر دل کوه نهیسنگ به آواز آید…!»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوتتو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««خلاف راستی باشد، خلاف رای درویشانبنه گر همتی داری، سری در پای درویشانگرت آیینهای باید، که نور حق در او بینینبینی در همه عالم، مگر سیمای درویشان»»» ——–✮✮✮✮✮✮✮✮——– «««نادر از عالم توحید کسی برخیزدکز سر هر دو جهان در نفسی برخیزدآستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره عشقکز پی هر شکری چون مگسی برخیزد
منبع : سایت اس ام اسلر2021-07-12 22:53:36اشعار سعدی | گلچین اشعار زیبا و ناب سعدی شیرازی کوتاه و
طولانی