اشعار ادبی سال جدید و نوشته های زیبا آغاز سال جدید
عید شعر نو درباره نوروز
متن های جذاب فصل بهار
متن های زیبای شروع نوروز
افسردگی و سردی زمستان محصول کج ایستادن خورشید است
تنها با “راستی” اوست که بهار می شود !
::
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند
مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند
غصه ها فانی و باقی ، همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند !
…::: اشعار ادبی و نوشت های زیبا و معنی دار در ادامه مطلب :::…
پروردگار با وفا و جاودان ما
همواره با حضور ابدی ات کنارمان باش
همواره در کنار تو قدرتمندیم
همواره در کنار تو خوشبخت ترین و خوشحال ترینیم
از صمیم قلبم به تو اعتماد داریم و به تو مطمئنیم
از اعماق وجودمان خوشحالیم که تو همواره کنار مایی
همیشه عاشقت هستیم و همیشه عاشقمان بمان
خدای خوب ما ، پروردگار مهربانمان
امروز را نیز با نام مقدس تو آغاز میکنیم
امروز بهترین روزمان خواهد بود …
در این پنج شنبه خوب ، بسی حاجت ها داریم و ما میدانیم که از روی کرم به ما عطا خواهی کرد :
سلامتی برای خود و عزیزانمان و شفای بیماران ، شادی در تمام روز ، موفقیت در کارمان و حل مشکلمان
و عشق و مهربانی به همه …
.
.
وقتش تمام شد ، باید خانه تکانی کنی دلت را
سالی نو در پیش است
فقط یادت باشد امسال دلت را اجاره نده
اگر کسی پیدا شد و ارزشش را داشت ، به نامش بزن
این آمدن و رفتن ها دلت را فرسوده می کند ، از قیمتش می افتد …
.
.
ای دل چو زمانه می کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت !
“خیام”
.
.
خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشیدوار
چو آغوش نوروز پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت
بهاران فرا می رسد پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
در این صبح فرخنده ی تابناک
که از زندگی دم زند جان خاک
بیا با دل و جان پاک
همه لحظه هارا به شادی سپار
نوایی همآهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار …
.
.
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان ؟
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هرچه دو رنگیست ، رها بود زمستان !
.
.
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند !
“مهدی اخوان ثالث”
.
.
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی بکام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ …
.
.
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است !
.
.
من ، مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را می شنوم ، می بینم
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم !
همه وقت ، همه جا …
“فریدون مشیری”
.
.
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هرکس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید !
.
.
یک ترانه می تواند لحظه ای را تغییر دهد
یک ایده می تواند دنیایی را عوض کند
یک قدم می تواند سفری را آغاز کند
اما یک دعا می تواند هر ناممکنی را ممکن کند
دعا می کنم تمام ناممکن هایت ممکن شود !
نوروزت مبارک …
.
.
سکوت
صدای آب
بوی شکوفه ها
بوی کاهگل نم خورده
ولی خودمانیم
آدم گاهی دلش بهار می خواهد …
.
.
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند
مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند
غصه ها فانی و باقی ، همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند !
.
.
کاری نکرده ایم جز این که آزاد کنیم نیمه گمشده ی خویش را از برج تنهایی
کاری نکرده ایم جز اینکه قرار دهیم کاشی گمشده ای را برابر قرینه اش زیر این گنبد کبود
نسیمی بوده ایم که خاکستر و پرده را پس زده ایم تا روشن تر و گرم تر بتابد ماه و آتش !
.
.
افسردگی و سردی زمستان محصول کج ایستادن خورشید است
تنها با “راستی” اوست که بهار می شود !